2009/03/30

Natural scientist


از بس اين نقاشي واقعي بود كه بعد از ديدن‌اش مُرد. نه اينكه بميرد، واقعا. او هم روي بوم، با رنگ زرد، مُرد.

A man who does not miss the details, the shades and light….Boyko Kolev.

+ Boyko Kolev

2009/03/29

نيمه شب

- روي بندي، روي نخ، ريسماني كه نمي‌بيني. نمي‌فهمي چقدر نازك و سست است.
مي‌گويد "سقوط؟ خطرش را به جان مي‌خرم"
- به چه قيمت؟ عذاب، خشم يا كارما
ناخن‌ها دروازه‌ي هوس،
چشمان
نياز ديرين و زبان
مويرگ‌هاي شهوت او
من، كِرخت
خمار از دوري‌ات
نگاهت را در حافظه سرودم
و آرام،
آنجا كه نبض داغي تنم زن ِ مقابلم را جست
سرش را گرفتم در دست
متلاشي‌اش كردم.
خون‌ را چكاندم روي نامه‌اي
تا پستچي به دست‌ات برساند.

2009/03/27

Warhol: BMW M1



شايد بتوان تصور كرد كارخانه‌ي وارهول را وقتي كه داشت اين بي‌ ام و- ام‌ يك را رنگ مي‌كرد. سال 1979، وارهول اصرار داشت كه روي اتومبيل اصلي كار كند. همين موضوع او را از بقيه اين هنرمندان متمايز مي‌كند از آن‌جا كه آن‌ها طرح‌شان را اول روي ماكت آزمايش كردند. پس از بيست و سه دقيقه، وارهول ايستاد و حاصل كارش را ديد. همان موقع توضيح داده كه سعي كرده سرعت را تصويري مجسم كند و اگر اين اتومبيل واقعا سريع باشد خطوط و رنگ‌ها درهم محو مي‌شوند. حتما علامت سوال گُنده‌اي بالاي سر مي‌چرخيده و بعد انتظار ديدن اين اتومبيل روي پيست. فقط يك بار در مسابقات بيست و چهار ساعته لا مانس، 1979. مانفرد وينكلهوك، هرو پولين و مارسل ميگنات پشت اين اتومبيل مشهور نشسته‌اند. اتومبيلي كه به همراه نسل‌هاي مختلف بي ام و، با نقاشي هنرمندان مختلف، بازتابي از توسعه فرهنگي-تاريخي هنر، طراحي و تكنولوژي‌اند و در موزه‌هاي مختلفي چون لوور در فرانسه و رويال اكادمي در لندن به نمايش درآمده‌اند. طرح خفن ِ فرانك استلا روي سري سه سي‌اس‌ال را هم شديدن دوست دارم كه برمي‌گردد به سال 1976.
I love the car; it's better than the work of art itself


2009/03/20

88

گاهي آدم بايد يك ميكروفن دست‌اش بگيرد و صحبت كند. كلن، حتي اگر به بهانه‌ي تبريك سال نو باشد.

2009/03/11

The Book Cover Archive


آرشيو باحالي از طراحي جلد كتاب، دم‌شان گرم.
+ The Book Cover Archive

باد

باد وحشتناكي است. قدمي مي‌زنم. باد لباس‌ها را به تن مي‌چسباند. چشم‌ام روي بعضي مكث مي‌كند. باران مي‌زند و نصفه و نيمه باد را مي‌خواباند. كمي اعصابم راحت مي‌شود. به خانه مي‌رسم. چند روز است دو گربه‌ي نر ِ زرد به جان گربه‌ي ماده‌ي مشكي‌اي افتاده‌اند كه هفته‌هاست در حياط‌مان مي‌چرخد. متوجه حضورشان مي‌شوم اما نگاه‌شان نمي‌كنم. پيش‌پيش هم مي‌كنم كه خيال‌شان راحت باشد كاري باهاشان ندارم. مطمئن نيستم منظورم را فهميده باشند. خسته‌ام. آلبوم تازه‌ي يو2 را مي‌شنوم. دوستي پيشنهاد كرد از ترك 9 شروع كن. همين‌ كار را كردم. صداي گربه‌ها بلند مي‌شود.

2009/03/09

What do you think about your face


... I don’t wear very much make-up, because I don’t think it’s attractive. I don’t want to show off the make-up I’m wearing, I want to show off my face because I am pleased with the way God made me.



... I wanted a Tom Jones-type of nose; you can barely see the freaking thing. I just was always very, very self-conscious about my nose before I started boxing. I’m Italian, and you know; you’re born with a Roman nose, and I hate it.

يك ماه، هنگام پياده‌روي در خيابان‌هاي نيويورك، سيمون هوگزبرگ در جستجوي افرادي براي پروژه‌اش بوده. نظر ده نفر را در مورد چهره‌شان پرسيده و جواب‌ها را به همراه اسم، سن، شغل و تصويرشان اين‌جا آورده. جالبه.

خونه تكوني

خونه تكوني. طوري كه پدران و مادران، طوري كه بزرگ‌ترها به‌اش اهميت مي‌دهند، برايم اهميت ندارد. مي‌پرسم چرا. چرا مثل آن‌ها نمي‌توانم به اين موضوع نگاه كنم. آن‌طور كه درش جدي‌اند. رو به آينه ايستاده‌ام. انقدر خيره مي‌شوم كه كوچكي خودم را با تمام جزييات برانداز كنم. انقدر كه نگاهم از خودم رد مي‌شود. مي‌گذرد. به ديوار پشت مي‌رسد و برمي‌گردد. چهارپايه را برمي‌دارم. صداي پنجره‌ها را مي‌شنوم قبل از انكه مادرم براي بار هزارم تاكيد كند كه بالاخره بايد تميز شوند و چند روز بيشتر نمانده و از اين‌ حرف‌ها.

2009/03/07

Walkman: Steven Wilson - Veneno Para Las Hadas


آلبوم سولوي استيون ويلسون، روزهاي كسالت‌بار آخر سال را برايم قابل تحمل مي‌كند. ويلسون با پركيوپاين تري (Porcupine Tree) تعريف شده اما محدود به گروه نبوده و هر جايي، اگر رد پايي از خودش گذاشته، توانسته از منافذ روحي‌ام عبور كند. حالا آلبوم انفرادي‌اش با آن تصوير جلد ملكوتي‌، شناورم مي‌كند روي امواجي كه اسير زمان نيست.

+ Steven Wilson: Veneno Para Las Hadas L
Insurgentes








When you're young you're sleeping
With the love you're feeling
Waking up to evening
to the pulse you're breathing

Nothing left just slumber
Only we remember
We bought a knife for sharing
Present for a faerie

2009/03/05

Websign Cafe [7]: Diesel


Ad. Ave [10]: KitKat




تبليغ فوق‌العاده‌ي اين محصول دوست‌داشتني.
يادم نرود روزهايي كه ويفر شكلاتي مينو زنده‌ام مي‌كرد (و مي‌كند گاهي) و يك زماني هم، در دوران مقدس راهنمايي، موجود ناشناخته‌اي به اسم چيچك.

2009/03/04

Lens: Teuku Zulkarnaen



تصاويري خيال‌انگيز و روياگونه، عكس‌هايي كه يك جايي، نقطه‌اي، سلولي، چيزي را در مخ‌ام نشانه گرفته و دست‌بردار نيست.

U

مثل نسيمي كه نوازشت مي‌كند. خورشيد كه داغ‌تر از همه‌جا به رويت مي‌تابد. جاري مي‌شوم در اين هوا. شايد فاصله‌ها را بشكافد. شايد اين مسافت را بپيمايد. فرصتي باشد براي لمس دوباره‌ات. فرصتي باشد براي حل شدن در نگاهت. فرصتي باشد براي آرزو كردن، آرزو كردن و آرزو كردن. بهانه‌اي براي آرزو. عصاره‌اي از زندگي. لبخندي به مرگ.

2009/03/03

‍Choco pencil


علاقه‌ام به شكلات، بيشتر از علاقه‌ي آدم به شكلات است، يا چنين توهمي دارم. به همين دليل است كه خيلي زود ايده‌ي شركت ژاپني نندو به نظرم خوشمزه آمد. شكلات مدادي، يا مداد شكلاتي، خلاصه كلي شكلات كه مي‌توانيد در جا شكلاتي‌تان بگذاريد. با طعم‌هاي مختلف و براي آن‌هايي كه بايد از شكريات هم فرار كنند شكلاتي پيدا مي‌شود كه درصد بسيار پاييني شكر داشته باشد. تجسم مي‌كنم وقتي كه مداد تراش برداشته‌اي و شكلاتي را مي‌تراشي تا كيك شكلاتي‌ات را بپوشاند.

2009/03/01

پرونده‌ی دهم