2008/02/23
Time [1]
همين الان يك سنگ جلوي پايت را گرفت تا با كله به زمين بخوري . نه الان نبود چون الان مشغول تخمه شكستني. كي بود آخرين باري كه گفتي شايد فردا به يك سري از كارها سروسامان دهي اما يادم نيست شايد دو ماه بعدتر از آن موقع يا شايد سه سال و دو ماه بعد از الاني كه هستيم ديدم كه خيلي دورتر از اينجا ، تنها قدم ميزدي و به فكر اين بودي كه سه سال و دو ماه گذشتهات ميتوانست جور ديگري باشد. خاطرم هست آنوقت هم به فكر "وقت" بودي كه اصلن چي هست ، از كجا آمده. اين "زمان" ديگر چيست؟ خودش با خودش تضاد دارد . الان اينجا ساعت 2.30 است و يك جاي ديگر 12 شب. خشت اولش همان زمان ساختن بود كه بعد معلوم نيست تا كجا قرار است كج برود كه بيايند و براي كج بودناش اختلاف زماني بسازند. زياد سخت نگير بايد چيزي باشد كه زندگي قابل تحمل شود.