معمولا كم پيدا ميكنم ادمي را كه خودش به چيزي كه ميگويد رسيده باشد يا حداقل در اعماق قلباش يا حتي در سطحاش، به آن معتقد باشد. اصولا خيلي از ما ادمها اولين واكنشمان نسبت به هر موضوعي به كرسي نشاندن ِ حرف خودمان است. گاه تنها، گاه با آويزان شدن به ماوراي طبيعت، گاه با كمك عدهاي مريد و ... سعي در اثبات آنچه فكر ميكنيم داريم. بگذريم كه در اين مسير و تلاشي كه از خود نشان ميدهيم، گاه مايوس و نااميد از روند پذيرش "خود" توسط "ديگران" و ارائهي نقشمان به بهترين شكل، نقش را عوض ميكنيم. نقابي ديگر از صندوقچه برميداريم. تعاريف جديد ميسازيم و منتظر فيدبك ميمانيم. در واقع از قديم همين بوده. باور كنيد همان وقت كه گاليله خودش را جسارتا جر ميداد بيشتر از اينكه به فكر نتايج حاصل از استدلالاش در آينده و خدمتي كه به بشر ميكند، باشد، به فكر اثبات خودش بود. قسمت ناجور داستان ما ادمها وقتي است كه دغدغهي اثبات خود به ديگران، به اثبات خود به خويش ميانجامد و مرز اين دو انقدر مبهم ميشود كه فقط با خروج از نمايش است كه شايد چيزي دستگيرمان شود.
* عنوان ترانهاي از ريديوهد
2008/05/07
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
به طرف می گن یه جمله ی فلسفی بگو
می گه احمق ترین افراد کسانی اند که فکر می کنند حرفی که می زنند صد در صد درست است
می پرسن مطمئنی؟
می گه: صد در صد
Post a Comment