2009/03/09
خونه تكوني
خونه تكوني. طوري كه پدران و مادران، طوري كه بزرگترها بهاش اهميت ميدهند، برايم اهميت ندارد. ميپرسم چرا. چرا مثل آنها نميتوانم به اين موضوع نگاه كنم. آنطور كه درش جدياند. رو به آينه ايستادهام. انقدر خيره ميشوم كه كوچكي خودم را با تمام جزييات برانداز كنم. انقدر كه نگاهم از خودم رد ميشود. ميگذرد. به ديوار پشت ميرسد و برميگردد. چهارپايه را برميدارم. صداي پنجرهها را ميشنوم قبل از انكه مادرم براي بار هزارم تاكيد كند كه بالاخره بايد تميز شوند و چند روز بيشتر نمانده و از اين حرفها.
Labels:
your possible pasts