روشنايي مطلق. در تمام لحظههاي بيمانند جنيني.
پر از تصاويري تار. غباري از تنهايي.
تمام لحظههاي بيمانند پيري.
در اين بين روزگاري را سپردم به ياد. خاطرت اما دور نشد.
دورتر از آن آبادي، روزها را شمردم.
تو، واقعيت ِ جاري، در آغوش مَردي. من، روياي ديرين، در آغوشت مُردم.