2009/06/28
دو-
حدس ميزنم همهي آدمها در طول عمرشان، حداقل يكبار خواب افتادن از بلندي را ميبينند و بعد پايشان ميپرد. خواب را دوست دارم. عقل آدم به چگونگياش قد نميدهد و به همان اندازه بشر از داشتن مدعيان متعصب خوابشناس پاك است. زندايي ِ امين در فاميل معروف است كه كتابهاي تعبير خواب را تمام و كمال در حافظه دارد. شوهرش عاشق سريالهاي تلوزيون است اما هر هفته بايد يكي برايش آنچه گذشت را تعريف كند. پسرشان در سن چهارده سالگي مقامي شايسته در مسابقات حفظ قران استاني كسب كرد و چهاردهسال است كه در هر مجلسي خاطرات آن روزها را تعريف ميكند.
آفتاب برآمده و پرتوهاي نور راهشان را به اتاق مييابند. دلم ميخواهد گرهشان بزنم. عنكبوتي غريبه ميبينم و تاري كه تازه به وجودش پي ميبرم. پك اول سيگار صبح را تلخ ميكند. سروته روشناش كردهام. ايميلها را چك ميكنم. عنايت از آن سر دنيا پيغام فرستاده كه ازدواجاش را عقب انداخته است. كرختي انگشتانم جواب ايميل را به بعد موكول ميكند. يك ساعت بعد شايد صداي قدمهايم را در خيابان بشنوم، در شهري كه آرام است.
…
آفتاب برآمده و پرتوهاي نور راهشان را به اتاق مييابند. دلم ميخواهد گرهشان بزنم. عنكبوتي غريبه ميبينم و تاري كه تازه به وجودش پي ميبرم. پك اول سيگار صبح را تلخ ميكند. سروته روشناش كردهام. ايميلها را چك ميكنم. عنايت از آن سر دنيا پيغام فرستاده كه ازدواجاش را عقب انداخته است. كرختي انگشتانم جواب ايميل را به بعد موكول ميكند. يك ساعت بعد شايد صداي قدمهايم را در خيابان بشنوم، در شهري كه آرام است.
…
Labels:
delirium,
your possible pasts
2009/06/24
Mr. Hekayati
ياد روزهايي كه آقاي حكايتي، مرد قصهگوي ما، با قصههايي آشنا، در همين تلوزيون از صداقت و راستي ميگفت.
Labels:
society,
your possible pasts
يك –
در دهات ما خانهاي است كه پاسبانها شب و روز را كشيك ميدهند نكند كسي راه به آن خانه برد. از جلويش رد ميشوم. صداي كدخدا ميآيد، انقدر نزديك كه ناخواسته ملتهب ميشوم. نه اينكه كدخدا اصولا ترسناك باشد. مشدي حسن كه بزرگ دهات ماست سالهاست كه با كدخدا دشمني دارد. بارها پسراناش را گرفتند و به زمينهاي سياه بردند. زمينهاي سياه بيرون ده است، جايي كه ننه هميشه ميگفت زمين اجنههاست و هميشه جمعهها آسمان درست بالاي آن اراضي سياه ميشود. مشدي حسن با من خوب است. بچهتر كه بودم براي من و عنايت قصه ميگفت. از بين همهي آن قصهها، يكي را بارها تكرار كرد. داستان ولايتي كه اهالياش شب كه ميخوابند گوسفند ميشوند. من وعنايت چشمهامان گرد ميشد كه چطور ممكن است آدم، گوسفند شود. مشدي حسن ميگفت همه چيز در قصهها ممكن ميشود. صداي كدخدا نزديكتر شده. پاسبانها چپ چپ نگاهم ميكنند. يكيشان گفت «پسر زودتر برو اينجا خطر داره» صدايش را انگار ميشناسم. در سايه ايستاده، تكيه داده به ديوار كاهگلي خانه و اينپا آنپا ميكند. ياد روزي افتادم كه در توالت گير كرده بود و نميتوانستم بازش كنم. عنايت آن پشت هم جيش داشت و هم نگران من شده بود. از يك طرف داد ميزد، از آن طرف مثل مرغ پركنده تقلا ميكرد جلوي جيشاش را بگيرد. صداي پاسبان در گوشم پيچيد كه گفت «مگه با تو نيستم، بجنب» جلوتر آمد و زير نور ماه صورتاش پيدا شد. باور چيزي كه ميديدم سخت بود. خودم را جمعوجور كردم و گفتم «عنايت، خودتي؟»
....
....
Labels:
delirium,
your possible pasts
2009/06/22
2009/06/19
reload
بسم الله الرحمن الرحيم (به نام خداوند بخشايشگر مهربان) شروع قرآن است و الناس (مردم)، پاياناش. تمام لغاتي كه بين اين دو نوشته شده، مسيري به سوي حقيقت است.
Labels:
looking outside inside
2009/06/14
celebration
زياد نميگذرد. نه از پيروزي فوتبال ايران بر بحرين و رفتن به آلمان و نه از آن 8 آذر دوستداشتني. خوشحالي و اميد و فرياد شادي از اعماق دلهاي ايراني. نه صدا و سيما ازشان خواست براي خوشحالي به خيابان بيايند و نه قراري از قبل براي جشن گذاشته شد. امروز تصاوير آن شبها را مرور كردم. مجلهي عكس آذر 76 را ورق زدم. اما راستاش را بخواهيد، اينبار در بازي با كره آرامتر از هميشه خواهم بود.
2009/06/09
Walkman: J.Arthur - A Smile That Explodes
Joseph Arthur: A Smile That Explodes L
...
Cuz it ain't easier
Waking up at dawn
To find I lost my crown
If I found you there
With flowers in your hair
I'd hold you in my arms
Till we came back down
A smile that explodes
I could never understand
My room too small
To get by without the help of alcohol
Pin my arm to the wall
Now I'm too gone to fight
Not afraid to fall
...
2009/06/08
2009/06/07
يادآور
سفسطه :
مغالطه كردن براي وارونه نشان دادن حقيقت
لغتنامه معين
مغالطه:
قياسي است كه مقدمات آن مركب از وهميات و مشبهات باشد. وهميات قضايايي هستند كه به واسطه قياس با امور محسوس و يقيني مسلم پنداشته ميشوند و حال آنكه صحت آنها مورد تصديق عقل نيست. مشبهات نيز به واسطه مشابهت با قضاياي صادقه، خود صادق انگاشته ميشوند در صورتي كه كاذباند. خطاها يعني افكاري كه با واقع مطابقت ندارند و باعث مغالطه ميشوند يا از روي قصد و اختيار سر ميزنند يا از روي قصد و اختيار نيستند. حكما و علماي منطق اين خطاها را به اعتبارهاي مختلف دستهبندي كردهاند. بيكن آنها را بت ميخواند و چهارگونه ميداند از اين قرار:
1- بتهاي طايفهاي، يعني خطاهايي كه ناشي از طبيعت نوع بشر هستند.
2- بتهاي شخصي، يعني خطاهايي كه ناشي از شخصيت اختصاصي افراد انساني هستند. چنانكه از افراد مردم يكي حساس و زودرنج است، ديگري شهوت مال دارد، ديگري پايبند فكر و عقيدهي خاصي است، ديگري جاهطلب و شهرتدوست است و بر همين قياس... اين خصوصيتها و نظاير آنها ممكن است منشا اشتباهات و خطاهاي بسيار واقع شوند.
3- بتهاي ميداني يا بازاري، يعني خطاهايي كه در نتيجه اجتماع مردمان و معاشرت با يكديگر پيدا شده است.
4- بتهاي نمايشي، يعني خطاهايي كه از تعاليم حكما و مشاهير علم ناشي هستند مانند بسياري از دستگاههاي فلسفي و پارهاي معتقدات كه موجب گمراهي آدميان ميشوند.
لغتنامه دهخدا
مغالطه كردن براي وارونه نشان دادن حقيقت
لغتنامه معين
مغالطه:
قياسي است كه مقدمات آن مركب از وهميات و مشبهات باشد. وهميات قضايايي هستند كه به واسطه قياس با امور محسوس و يقيني مسلم پنداشته ميشوند و حال آنكه صحت آنها مورد تصديق عقل نيست. مشبهات نيز به واسطه مشابهت با قضاياي صادقه، خود صادق انگاشته ميشوند در صورتي كه كاذباند. خطاها يعني افكاري كه با واقع مطابقت ندارند و باعث مغالطه ميشوند يا از روي قصد و اختيار سر ميزنند يا از روي قصد و اختيار نيستند. حكما و علماي منطق اين خطاها را به اعتبارهاي مختلف دستهبندي كردهاند. بيكن آنها را بت ميخواند و چهارگونه ميداند از اين قرار:
1- بتهاي طايفهاي، يعني خطاهايي كه ناشي از طبيعت نوع بشر هستند.
2- بتهاي شخصي، يعني خطاهايي كه ناشي از شخصيت اختصاصي افراد انساني هستند. چنانكه از افراد مردم يكي حساس و زودرنج است، ديگري شهوت مال دارد، ديگري پايبند فكر و عقيدهي خاصي است، ديگري جاهطلب و شهرتدوست است و بر همين قياس... اين خصوصيتها و نظاير آنها ممكن است منشا اشتباهات و خطاهاي بسيار واقع شوند.
3- بتهاي ميداني يا بازاري، يعني خطاهايي كه در نتيجه اجتماع مردمان و معاشرت با يكديگر پيدا شده است.
4- بتهاي نمايشي، يعني خطاهايي كه از تعاليم حكما و مشاهير علم ناشي هستند مانند بسياري از دستگاههاي فلسفي و پارهاي معتقدات كه موجب گمراهي آدميان ميشوند.
لغتنامه دهخدا
Labels:
looking outside inside
2009/06/04
2009/06/02
my lovely dark porch
وقتي نگاهت افق را شكافت. در پيچ ِ تاري معلق در هوا، آنجا كه نور روزنههاي مويت را پيمود. ديوانهات شدم. گيج، جاري در دايرهاي بسته، گرفتارم. خاك بهانهاي است براي فرار. خاك بهانهاي است براي خود. خاك بهانهاي است براي دلواپسيهاي بيقاعدهي آدم. اگر آن سوي زمان، در خورشيد گُم شدم، در انزواي خود، ديوانهوار، تو را فرياد ميزنم. اي ظلم ِ پاك. اي سياهي دالان ِ تنهايي.
Subscribe to:
Posts (Atom)