2009/06/02
my lovely dark porch
وقتي نگاهت افق را شكافت. در پيچ ِ تاري معلق در هوا، آنجا كه نور روزنههاي مويت را پيمود. ديوانهات شدم. گيج، جاري در دايرهاي بسته، گرفتارم. خاك بهانهاي است براي فرار. خاك بهانهاي است براي خود. خاك بهانهاي است براي دلواپسيهاي بيقاعدهي آدم. اگر آن سوي زمان، در خورشيد گُم شدم، در انزواي خود، ديوانهوار، تو را فرياد ميزنم. اي ظلم ِ پاك. اي سياهي دالان ِ تنهايي.