گيجكنندهتر و رمزآلودتر از بقيه كارهاي لينچ ، همين اينلند امپاير (امپراطوري درون؟!) است. هرچند ذهن معيوب ما همچنان از درك بزرگراه گمشده ناتوان است و با مخمل آبي و مالهالند درايو دچار Restless Oblivion ميشود به قول اناتما.
فيلمهاي لينچ بيان مصور افكار اوست و هر گونه تفسير و نقد به روشهاي رايج منتقدان سينمايي در مورد اين فيلمها شايد بيهوده باشد. همين كه يك نفر ما را در كشف ِ رازها كمك كند كلي محبت كرده ، اينكه به طور مثال آن گرامافون اول فيلم داستاناش چيست ؟ چرا چهرهي آن دونفر در هتل پنهان ميشود؟ آن همسايهي پير چرا در زمان گم شده كه 9.45 شب براياش نيمه شب است ؟ ربط بين AXXoNN كه پروژه 9 قسمتي خود لينچ بوده با اين فيلم چيست ؟ چرا شماره اتاق خرگوشها (47) با عنوان آن داستان لهستاني كه ساختن فيلم برپايهاش به قول كينگزلي نيمهتمام ماند ، يكي است؟ زن ِ بيلي لباساش را براي پليس بالا ميزند و ما ميبينيم كه پيچگوشتي به تناش فرو رفته در حالي كه خود او در خيابان ظاهر شد و پيچگوشتي را به شكم سوزان فرو كرد. و از اين قسم سوالها كه انقدر زيادند كه گفتنشان وقت ميبرد و استهلاك ذهن. بعضي وقتها غرق شدن در تصاوير و فرورفتن در تجربهاي جديد و لمس و كشف و ادراك شخصي لذتبخشتر است تا ذرهبين به دست گرفتن و اصرار به فهميدن با انبوهي از كتابها و قوانين .
No comments:
Post a Comment