2008/01/02
خاكي كه به صورتاش نشسته بود به آرامي پاك ميكردم و او لبخند ميزد. بار ديگر تاكيد كرد كه از اولين محافظان ِِ پايم بوده. دستي به موهاي سفيدش كشيد و زير لب غرغر كرد كه جاناتان ، مرغ دريايي ِ محبوباش چرا ديگر سري به او نميزند. كلاه شاپواش را به سر گذاشت ، عصاياش را برداشت و دوباره در كنج كمد ، جايي كه سالهاست با آن خو گرفته ، روي صندلي چوبياش نشست.
Labels:
your possible pasts
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment