
يكي از حسرتهاي بزرگ اين روزهاي من اين است كه كاش جايي بود در اين مملكت كه اين رمان گرافيكي را ميفروخت. نه اينكه تصور كوچكي باشد. فينچر را آن طرف سالن، بين جمعيت ميبينم. به طرفاش ميروم و ميپرسم كه فيلماش، همان كه بر اساس اين رمان ميسازد، چه وقت آماده خواهد شد. او لبخندي ميزند و شانهاش را بالا مياندازد. راهاش را ميگيرد و ميرود غافل از اينكه دوست داشتم يك نوشيدني مهماناش كنم. چند دقيقهاي حالم گرفته ميشود. متوجهي مردي ميشوم كه انگار صدايم ميكند. برميگردم و جلوي چارلز برنز ميخ ميشوم. كتابي به دستم ميدهد كه عنواناش حفره سياه است. اولين صفحه، آن بالا نوشته تقديم به پسري كه در مملكتاش اين رمان گرافيكي را نميفروشند.

2 comments:
من سفارشش دادم بياد ببينم چه جوريه. اسمش رو نشنيده بودم تا قبل از خوندن اين پست.
نمیشه خرید / ولی میشه دانلود کرد که !
لول
Post a Comment