2009/06/28

دو-

حدس مي‌زنم همه‌ي آدم‌ها در طول عمرشان، حداقل يكبار خواب افتادن از بلندي را مي‌بينند و بعد پايشان مي‌پرد. خواب را دوست دارم. عقل آدم به چگونگي‌اش قد نمي‌دهد و به همان اندازه بشر از داشتن مدعيان متعصب خواب‌شناس پاك است. زن‌دايي ِ امين در فاميل معروف است كه كتاب‌هاي تعبير خواب را تمام و كمال در حافظه دارد. شوهرش عاشق سريال‌هاي تلوزيون است اما هر هفته بايد يكي برايش آنچه گذشت را تعريف كند. پسرشان در سن چهارده سالگي مقامي شايسته در مسابقات حفظ قران استاني كسب كرد و چهارده‌سال است كه در هر مجلسي خاطرات آن روزها را تعريف مي‌كند.
آفتاب برآمده و پرتوهاي نور راهشان را به اتاق مي‌يابند. دلم مي‌خواهد گره‌شان بزنم. عنكبوتي غريبه مي‌بينم و تاري كه تازه به وجودش پي مي‌برم. پك اول سيگار صبح را تلخ مي‌كند. سروته روشن‌اش كرده‌ام. ايميل‌ها را چك مي‌كنم. عنايت از آن سر دنيا پيغام فرستاده كه ازدواج‌اش را عقب انداخته است. كرختي انگشتانم جواب ايميل را به بعد موكول مي‌كند. يك ساعت بعد شايد صداي قدم‌هايم را در خيابان بشنوم، در شهري كه آرام است.