- چه خبر؟ چه كارها ميكني؟
- هيچ. ميروم آموزش اتومبيلراني. حسابي زخمي شدم. از اينكه زخمي ميشوم و كبود لذت ميبرم. قرصهايم را ميخورم همچنان. چند روز پيش دكتر بودم. قرصهاي جديد برايم تجويز كرد. گفت هربار كه ميآيي منتظرم يك تصميم قاطع در زندگيات بگيري. دانشگاه هم ميروم. دلم را زده، دلم ميخواهد معماري بخوانم. حسابي شيطان شدهام. مادرم ميگويد من تو را به خدا سپردهام. با ماشين حسابي حال ميكنم. دورهي بعدياش هم نزديك است. حسابي خرج دارد. با چندتا داف ريختيم آنجا براي خودمان گاز ميدهيم. يك روز بيا ببينيمات خوش ميگذرد.
- شوهرت كجاست؟
- اينجاست. بيبيسي نگاه ميكند.