2009/08/05

Z4


در قابلمه را به دست مي‌گرفتم و به خيال خود مي‌راندم به دور از همه‌ي هياهوها. ماشين‌هايم را به صف مي‌كردم. يك، دو، سه. سه ضربه با بند اول انگشت در جاده‌اي كه از گل‌هاي فرش مي‌گذشت و انقدر دراز بود كه همه‌ي خانه را بپيمايد. زماني، اتومبيل تهران11 شبكه‌اي ما را ميخكوب مي‌كرد در تماشاي يك پرايد. زماني، شيشه‌ بالابرهاي بيوك اوج لذت بصري‌مان بود. زماني مي‌راندم. در اتاقم. با در قابلمه‌اي، به هر كجا كه خيالم مي‌رفت. ما اين روزگار را گذرانده‌ايم. بي‌ام دبليو Z4 زير پارچه‌اي انتظار مي‌كشد. پنجشنبه، اولين پلاك شده‌ي اين مدل را مي‌فروشند. مي‌داني، روزگاري بود كه «ماشين‌ات چيه؟» هنوز وارد گفتار ِ اين مردم نشده بود.