2008/01/23
دست
گاهي به اين فكر ميكنم كه چه كارهايي از اين دستها بر ميآمده كه نكردهاند يا كردهاند كه اشتباهي بوده يا ميتوانند و بايد بكنند. به كلي كليشه ميرسم و كلي سوال كه مثل هميشه جستوجوي جواباش گردش دور دايره است از صفر به صفر. بعد كمي تو خودم ميروم و دوستانام ميگويند چرا انقدر نااميدم يا بهتر است زندگي را بهتر ببينم ، از پوچي در بيايم و هميشه ليوان نيمه پر دارد. آنها غافلاند كه نه نااميدم و نه پوچ. از قضا با كلي اميد و آرزو و دلخوش به ديدن نوري از آيندهاي كه اين لحظه صداي تيشهاي است كه بر صورت صافاش مينشيند شايد نقش و نگاري بسازد.
Labels:
your possible pasts