2008/01/17
درست وقتي شمارش معكوس امتحان شروع شده ياد اين افتادم كه بايد يك كمي بخوابم. در واقع خوابي كه شبها ندارم روزها جبران كنم . بعد كه بيدار شدم به خودم بگويم اه پسر نصف روزت رفت. از آنجايي كه نصف روزي براي من بگذرد انگار ديگر روزي ندارم ، خودم را مشغول چيزهاي ديگر ميكنم تا فردا برسد. بعد كه نگاه ميكنم، كلي نصف روز هدررفته ، كلي فرداهاي نرسيده ، كلي ادم كسل كننده و كلي تكرار دورم را گرفته. اينروزها كلي هوس آدمكشي دارم. وسوسه شليك با شاتگان.
Labels:
your possible pasts
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment