2009/03/29

نيمه شب

- روي بندي، روي نخ، ريسماني كه نمي‌بيني. نمي‌فهمي چقدر نازك و سست است.
مي‌گويد "سقوط؟ خطرش را به جان مي‌خرم"
- به چه قيمت؟ عذاب، خشم يا كارما
ناخن‌ها دروازه‌ي هوس،
چشمان
نياز ديرين و زبان
مويرگ‌هاي شهوت او
من، كِرخت
خمار از دوري‌ات
نگاهت را در حافظه سرودم
و آرام،
آنجا كه نبض داغي تنم زن ِ مقابلم را جست
سرش را گرفتم در دست
متلاشي‌اش كردم.
خون‌ را چكاندم روي نامه‌اي
تا پستچي به دست‌ات برساند.