2007/12/25
ابديت
قاب آبي ِ شهر كثيفي كه لايهلايهاش گاه با شيطنت و گاه از سر كينه تلاقي روياها و زندگي را دشوار ميكند. لرزشم از سرما بود يا ترس يا لذت بودن در آن بلندي. زني ، دورتر پيدا بود. آغوشي امن به نظر آمد وقتي دستاناش باز شد. فرار به ابديت يا آرامش .نور آن چشمهاي افسانهاي كه ايمن بود از هر چه زشتي در شهر مترسكهاي مرفه. پرواز كردم. تنفس بوي خوش لذتي ناب در هواي حوا و سقوط ِ مطمئن ، اميد. آغوشي نبود. متلاشي شدم و نفسهايم در خون گم شد.