2008/05/31
زبان ازاد
انقدر نبايد به زبان باليد. به نگارش. به نوع بيان. اهميتشان توهم است. و اتفاقن احساسات ناب، هر انچه كه مرزي ندارد و نميشناسد از بندهاي زباني آزاد است.
2008/05/30
Marie Claire
گروهي در فرانسه مجلهاي دارند دربارهي طراحي و دكوراسيون داخلي كه گوگل تمام تلاشاش را كرد كه با ترجمهي سايت اين مجله كه به زبان فرانسه است، لذت ديدناش را بيشتر كند. عادت بچهاي كه سر از نوشتهاي در نميآورد و به شوق ديدن عكس، مجله يا كتاب و حالا سايتي را ورق ميزند راهي بود كه من در مورد امسي ميسون انتخاب كردم.
Labels:
design,
interior design
2008/05/28
غروب ، باران و من هم نشسته بودم
Labels:
Video,
your possible pasts
Walkman: Lilac Wine
خيليها اين آهنگ را خواندهاند و من نشنيدهام. جف باكلي هم فقط نسخهاي كه نينا سيمون خوانده بود را شنيده و دوستش داشت. و من اجراي نينا سيمون را هم نشنيدهام. اما اجراي خود باكلي را بارها شنيدهام. دوستش دارم.
Jeff Buckley: Lilac Wine
I lost myself on a cool damp night
I Gave myself in that misty light
Was hypnotized by a strange delight
Under a lilac tree
I made wine from the lilac tree
Put my heart in its recipe
It makes me see what I want to see
and be what I want to be
When I think more than I want to think
I do things I never should do
I drink much more than I ought to drink
Because it brings me back you...
Lilac wine is sweet and heady, like my love
Lilac wine, I feel unsteady, like my love
Listen to me... I cannot see clearly
Isn't that she coming to me nearly here?
Lilac wine is sweet and heady, where's my love?
Lilac wine, I feel unsteady, where's my love?
Listen to me, why is everything so hazy?
Isn't that she, or am I just going crazy, dear?
Lilac Wine, I feel unready for my love,
feel unready for my love.
2008/05/25
deliriums - 0.9333333
رشته رشتهي اين كلاف با هم در ارتباطي نزديكاند. گاهي يافتن ارتباط بين اجزاي اين كلاف دير حاصل ميشود. گاهي سرنخها زماني چشمك ميزنند كه اصلا در باغ نيستيم. و چه تلخ است آن وقت كه حتي كوچكترين كشف به ويراني ِ عظيم بيانجامد.
Labels:
delirium,
looking outside inside
Lens: Michael Kellenter
يك زماني خواب ديدم در جايي مثل اين گم شدهام. آن دورها دختري بود كه انگار ميشناختماش يا فكر كردم كه بايد بشناسم. قدمهايم به سمتاش بود اما او دور ميشد.وقتي به كلبه رسيدم ديگر نديدماش. خسته شدم. انگار از اول هم نبوده. در نيمه باز بود و به داخل رفتم. خودم را ديدم كه روي كاناپهاي كهنه و مستهلك خوابيدهام.
Labels:
lens,
your possible pasts
2008/05/24
Bic Pen Drawing
اولين تصويري كه با شنيدن "خودكار بيك" به ذهن هركس ميآيد چه ميتواند باشد؟
من كه ياد وقتي افتادم كه خودكار را نصف ميكردم و دقيقا يادم نيست چرا. خيليها اين كار را ميكردند. شايد به نظر خوشگلتر ميآمده يا با همهي خودكار بيكها فرق ميكرده يا در دست راحتتر گرفته ميشده. يادم نيست. و البته آن زمان قرمزهاي بيك اصلا خوشرنگ نبودند و آنهايي كه كلي به رنگ در دفاترشان اهميت ميدادند سراغ استدلر ميرفتند.
Labels:
Graphic,
illustration
Cinema Paradiso
Living here day by day, you think it's the center of the world. You believe nothing will ever change. Then you leave: a year, two years. When you come back, everything's changed. The thread's broken. What you came to find isn't there. What was yours is gone. You have to go away for a long time... many years... before you can come back and find your people. The land where you were born. But now, no. It's not possible. Right now you're blinder than I am. [+]
Labels:
bergamot flavour
2008/05/21
about Modern life
خيلي از ديدنيها كه ديدهام و شنيدنيها كه شنيدهام هنوز هضم نشدهاند. فكرش را نبايد كرد تمام چيزهايي كه ميبينيم و ميشنويم و ميخوانيم كجا ميرود؟!اصلا جايي قرار است برود؟ هر كدام مثل اتفاقي است كه در لحظهاي مينشيند. اثرش را ميگذارد. و بايد در اين لحظه بود و اگر بنا بر اين شده كه ما در اين تقاطع زماني به آن برسيم، پس چرا رها نشويم در احساسي ناب و بكر و منحصربهفرد كه فقط خويشتنمان تجربهاش ميكند هرچند شايد ضعف كلمات و محدوديت گفتار، واكنشها را مشابه كند.
نقاشيهاي آقاي يان فرانكيس جزو ديدنيهاي امروزم بود كه همراهم كرد با رنگها و فضايش و آدمهايش و حتي آن كارگاهي كه داخلاش به نقاشي مشغول بوده و بومهاي گندهاش و آن سه ادمي كه در قايق فرار ميكردند و آن اژدهايي كه آمده بود ماريا ازاوا را نجات دهد و بقيه!
Labels:
Graphic,
painting,
your possible pasts
2008/05/19
Frozen Grand Central
آن لحظه را دوست داشتم كه وقتي با تلاشي زايدالوصف، بيمحابا به سمتام ميدويد تا دستاش را به نحوي به بدنم برساند مفتخر به گفتن استْپ ميشدم و او مثل تشنهاي كه تا سراب دويده از خستگي لحظهاي ميايستاد و نااميد به ما كه هر يك با گفتن اسم ماشين يا كارتوني چون جسمي منجمد ميايستاديم، نگاه ميكرد.
خاطرهي مبهمي هم دارم از زماني كه براي سرگرم شدن ناچار به دويدن دور اتاقي همگام با موسيقي ميشديم كه اگر جناب داور قطعاش ميكرد هر كس بايد در جاي خودش منجمد ميشد و حركت اضافي مساوي با خروج از بازي بود.
اين همه اسمان و ريسمان را به هم بافتم كه بگويم ديدن اين ويديو لذتبخش بود. بيشتر از دويست ادمي كه در گرند سنترال نيويورك در يك زمان خشك ميايستند. انگار منجمد شده باشند و مردمي كه قيافهشان علامت سوال ميشودو ...
+
خاطرهي مبهمي هم دارم از زماني كه براي سرگرم شدن ناچار به دويدن دور اتاقي همگام با موسيقي ميشديم كه اگر جناب داور قطعاش ميكرد هر كس بايد در جاي خودش منجمد ميشد و حركت اضافي مساوي با خروج از بازي بود.
اين همه اسمان و ريسمان را به هم بافتم كه بگويم ديدن اين ويديو لذتبخش بود. بيشتر از دويست ادمي كه در گرند سنترال نيويورك در يك زمان خشك ميايستند. انگار منجمد شده باشند و مردمي كه قيافهشان علامت سوال ميشودو ...
+
Labels:
Video,
your possible pasts
2008/05/18
Polly wants a drawing[8]: Subway Life
طراحي جالب سايت و بعد ايدهاي كه پشت پروژهاش بود، غافلگيرم كرد. انتونيو گونشالوز در ده كشور جهان به سراغ ترنهاي مترو رفته و از مردم طرح كشيده. به طور متوسط سه هفته در هر شهر توقف داشته و نتيجه پروژهي او نزديك به 300 طرح شده. چهرههايي متفاوت، زمانهايي متفاوت در خطوطي مختلف. و البته چند سال از اين اتفاق ميگذرد و تا حالا حتما كتاباش هم چاپ شده.
انتونيو گونشالوز كه پرتغالي است جزو برندگان فستيوال كارتونهاي مطبوعاتي جهان در سال 2008 هم هست.
Labels:
Graphic,
Polly wants a drawing
2008/05/16
July 1830 & Maria Valverde
طرح روي جلد آخرين البوم كلدپلي طرحي از تابلويي است كه در فرانسه به آن La Liberté guidant le peuple ميگويند كه يادآور انقلاب جولاي 1830 در فرانسه است و اصلا نقاشي خيلي معروفي است از Eugène Delacroix و انتخاب كلدپلي هم خيلي در نوع خودش جالب است از آنجا كه اسم آلبومشان هم به اثري از فريدا (Frida Kahlo) اشاره دارد: Viva La Vida
بگذريم. امروز به شكل عجيبي پي به شباهت چهره خانم ماريا والورده (Maria Valverde) با زني كه پرچم فرانسه را در دست گرفته بردم. بعيد نيست دچار توهم باشم.
Labels:
music,
painting,
your possible pasts
امروز: شنبه
"يقين" هم از آن كلمهها است كه الكي به كارش ميبريم. در واقع هيچي ازش نميدانيم ولي هر جا كه احساس كنيم چتري ايمن برايمان ميشود به زيرش ميرويم.
Labels:
delirium
قبض: باطل
ما ادمهاي پرعقدهاي هستيم كه گاه نتايجي جالب از عقدهگشاييهاي روزانهمان حاصل ميشود. هميشه شايد با تكراري ملالآور در جواب انزوا، توجيهام اين است كه در رودخانهي شناور و پررونقتان آرزويام درختي است كه پُلي باشد مقاوم هرچند هجوم رود خستهاش كند. نه برگي، نه شاخه كوچكي و نه تكه زبالهاي كه تن به جريان رودي دهد كه اسيرش كند و ازادي در اين بين گم شود.
Labels:
your possible pasts
2008/05/15
Covers art: Invisible Creature
در يكي از استوديوهاي شهر سياتل، كه نميشود بدون موسيقي تصورشان كرد، برادران كلارك روي پروژههاي جورواجورشان كار ميكنند. پروژههايي جدا از فعاليتي كه در موسيقي با اين گروه دارند. من طراحيشان را ترجيح ميدهم. پكيج آخرين البوم فوفايترز كه كار برادران كلارك است از كاورهاي محبوب من است.
Labels:
covers art,
Graphic
Robin Joseph
رابين جوزف در نزديكي پنجرهي اشپزخانهاي در جنوب لندن، همان كه خانم استوكز به رتقوفتق امور آن مشغول است، ديده شده. اين اتفاق از آن جهت براي من خوشايند است كه خانم بينگو كه همه از نقش غيرقابل انكارش در آشپزخانه مذكور باخبريم، دستهاي از تصويرسازي آقاي رابين را نشان داد. بعدش متوجه شدم آقاي رابين هندي است و خودش گفته در خانوادهاش هنر آخرين چيزي بود كه انتظار داشتند فرزند دلبندشان انجام دهد. كلا در اين مصاحبه، رابين كه در دانشگاه شريدان كانادا تحصيل كرده، حرفهاي جالبي زده.
Labels:
Graphic,
illustration
2008/05/12
Sweet Suffering
قصرهاي يخيام آب شدهاند
آرزوهايم همچو جويبارها جاري گشتهاند
از همهي آنچه دوست ميداشتم
تنها آسماني آبي
و چند ستارهي پريدهرنگ به جا مانده است
باد به آرامي در ميان درختان ميوزد
آرامش تهي
درياي خاموش
كاج پير
بيدار ايستاده
به ابر سفيدي ميانديشد كه در روياهايش بوسيده بود
{سرزميني كه وجود ندارد | گزيدهي شعرهاي اديت سودرگران-نامدار ناصر}
آرزوهايم همچو جويبارها جاري گشتهاند
از همهي آنچه دوست ميداشتم
تنها آسماني آبي
و چند ستارهي پريدهرنگ به جا مانده است
باد به آرامي در ميان درختان ميوزد
آرامش تهي
درياي خاموش
كاج پير
بيدار ايستاده
به ابر سفيدي ميانديشد كه در روياهايش بوسيده بود
{سرزميني كه وجود ندارد | گزيدهي شعرهاي اديت سودرگران-نامدار ناصر}
Labels:
looking outside inside
2008/05/11
Walkman: Patrick Wolf
اجراي خياباني يا يك چيز مثل اين را باسكينگ(Busking) گويند ظاهرا و نگارنده با اينكه از كودكي با ديدن پديدهاي چون تمبك زدن يا نواختن آكاردئون در كوچه و خيابان آشنا است معني باسكرها را به تازگي فهميده است. البته آنچه در غرب باسكينگ ميگويند با نمونههاي ايراني متفاوت است. بگذريم.
واكمن كافئين به شنيدن آهنگي از پاتريك ولف دعوتتان ميكند. او هم زماني جزو همين باسكرها بوده تا پولي درآورد و به موسيقياش برسد. هم سن و سال من است و خب به تازگي جوي كه از موسيقياش ميگيرم خوب ميچسبد. در واقع زمانهايي هست كه موسيقي خاصي انگار براي آن لحظه از روحمان تعريف ميشود. توضيحاش سخت است. باز هم بگذريم.
راستي اين پلير (Player) در فيد ديده نميشود.
Patrick Wolf: Teignmouth
2008/05/10
اهميت نده
بيست دقيقه هر كسي مشغول صحبت با خانواده خودش بود. يكي از آن طرف مجلس را گرفت كه آقايان، خانمهاي عزيز صحبت كنيم در مورد آينده زندگي اين دو عزيز. جاياش را نزديكتر كرد به دو تن از مردان مقابل. پيش باجناقاش نشست. گويي مذاكره سر تجارتي پر سود قرار بود انجام شود. شايد هم اين حس من بود. به هرحال بعد از فهميدن اينكه دو عزيز بالاي سيسال دارند خودم را مشغول يافتن دلايلي قانع كننده كردم.
Labels:
your possible pasts
2008/05/09
2008/05/08
Mark Khaisman
Mark Khaisman با استفاده از نوار چسب تابلوهايي ساخته كه در جذب هر نگاهي بسيار توانا است. او متولد اكراين و فارغالتحصيل هنرومعماري از مسكو است و در فيلادلفيا زندگي ميكند.
16:50-
ميدانيد خيلي بيربط، داشتم الان به نقش نور در فيلمهاي برگمان، كه در آنها نور و سايه استادانه به هم ميآميزند، فكر ميكردم. نور واقعا وزن هر اثري است. در تصورتان كاملا بيرحمانه نور را از شاهكارهاي حضرت رامبراند حذف كنيد. چه اتفاقي ميافتد؟ انقدرها هم بيربط نشد با آثار آقاي مارك. از آنجا كه تمام اين نوارچسبها هم ابزاري است براي تركيب نور و سايه.
16:50-
ميدانيد خيلي بيربط، داشتم الان به نقش نور در فيلمهاي برگمان، كه در آنها نور و سايه استادانه به هم ميآميزند، فكر ميكردم. نور واقعا وزن هر اثري است. در تصورتان كاملا بيرحمانه نور را از شاهكارهاي حضرت رامبراند حذف كنيد. چه اتفاقي ميافتد؟ انقدرها هم بيربط نشد با آثار آقاي مارك. از آنجا كه تمام اين نوارچسبها هم ابزاري است براي تركيب نور و سايه.
Labels:
design,
one more cup of coffee
2008/05/07
2+2=5*
معمولا كم پيدا ميكنم ادمي را كه خودش به چيزي كه ميگويد رسيده باشد يا حداقل در اعماق قلباش يا حتي در سطحاش، به آن معتقد باشد. اصولا خيلي از ما ادمها اولين واكنشمان نسبت به هر موضوعي به كرسي نشاندن ِ حرف خودمان است. گاه تنها، گاه با آويزان شدن به ماوراي طبيعت، گاه با كمك عدهاي مريد و ... سعي در اثبات آنچه فكر ميكنيم داريم. بگذريم كه در اين مسير و تلاشي كه از خود نشان ميدهيم، گاه مايوس و نااميد از روند پذيرش "خود" توسط "ديگران" و ارائهي نقشمان به بهترين شكل، نقش را عوض ميكنيم. نقابي ديگر از صندوقچه برميداريم. تعاريف جديد ميسازيم و منتظر فيدبك ميمانيم. در واقع از قديم همين بوده. باور كنيد همان وقت كه گاليله خودش را جسارتا جر ميداد بيشتر از اينكه به فكر نتايج حاصل از استدلالاش در آينده و خدمتي كه به بشر ميكند، باشد، به فكر اثبات خودش بود. قسمت ناجور داستان ما ادمها وقتي است كه دغدغهي اثبات خود به ديگران، به اثبات خود به خويش ميانجامد و مرز اين دو انقدر مبهم ميشود كه فقط با خروج از نمايش است كه شايد چيزي دستگيرمان شود.
* عنوان ترانهاي از ريديوهد
* عنوان ترانهاي از ريديوهد
2008/05/06
2008/05/05
Polly wants a drawing[6]: Rob Pepper
امروز اقاي راب را كشف كردم. هنوز وقت نكردم خيلي از طرحها را ببينم. اين يكي را دوست داشتم.
Labels:
Graphic,
Polly wants a drawing
2008/05/04
Toy Camera
چه عكسهاي خوبي ميگيرد دوربين هولگا. شديدا كرمي را در وجودم حس ميكنم كه به دنبالاش بروم. در واقع ظاهرش كه بيشتر شبيه اسباب بازي است دليل محكمي براي جلب نظرم بود. سبك به نظر ميرسد. از همه مهمتر قيافهاش آنقدر افتاده است كه عكس گرفتن مايه سوتفاهم نشود و آخر مجبور نشوي بگويي من نه عكاس بودم نه هيچي فقط اشتباهي بودم.
Labels:
lens,
your possible pasts
2008/05/03
كريستين در مزرعه
خانم كريستين در آلمان مينشيند و با چيزهاي دوروبرش از جعبه و كارتن گرفته تا سير و پياز و نارنگي و گلابي و اينها، بازي ميكند تا تصاويري بسازد كه حال كنيم!
راستي ديدن كارتونهاي ضد هيتلر و نازي و بچههايشان به زبان روسي كه اينجا جمع شده خالي از لطف نيست.
راستي ديدن كارتونهاي ضد هيتلر و نازي و بچههايشان به زبان روسي كه اينجا جمع شده خالي از لطف نيست.
Labels:
Graphic,
illustration
2008/05/02
2008/05/01
به بهانهي نمايشگاه آثار جورج لويس: جلدهاي اسكواير در نيويورك
دههي 60 ميلادي همگام با تحولات فرهنگي و اجتماعي امريكا، نسلي نو از جوانان كه اغلب از قشر مهاجر بودند در صنعت تبليغات و رسانه امريكا ظهور كردند كه بيشك جورج لويس (George Lois) از پيشگامان اين نسل سركش و نوگرا بود. به شهرت رساندن ِ تامي هيلفيگر از يك برند ناشناخته و همچنين معرفي VH1 به عنوان شاخهاي از امتيوي MTV تنها نمونههايي از فعاليتهاي او هستند كه در زمان خودش قواعد سنتي صنعت تبليغات را به چالش كشيد.
جورج لويس در فاصله سالهاي 1962 تا 1972 چهرهي معمول طراحي مجلهها را با نود و دو جلدي كه براي مجلهي اسكواير (Esquire) طراحي كرد تغيير داد. استفادهاش از عكس به عنوان عنصري قدرتمند و تاثيرگذار جلدهايي ماندگار پديد آورد كه از 25 آوريل نمايشگاهي از همين آثار لويس براي مجله اسكواير در نيويورك برپا شده است و تا يك سال ادامه دارد. شناخته شدهترين اين آثار شايد طرح جلدي باشد كه محمدعلي كلي با هيبتي چون سنت سباستين ايستاده. عكسي كه كارل فيشر، عكاس ِ لويس از او گرفت. سال 1967 كلي از پيوستن به ارتش در مخالفت با جنگ ويتنام خودداري كرد. اين سركشي و گرويدن او به اسلام از طرف ديگر حكم پنج سال حبس دادگاه فدرال و ممنوعيت از انجام مسابقات بوكس را براي محمد علي به همراه داشت. در سال 68 بعد از گفتگويي جالب كلي راضي به همكاري با لويس شد.
جورج لويس ويديوي ژوكرمن باب ديلن را نيز ساخت كه در سال 1983 برندهي جايزهي بهترين ويديوي سال از امتيوي شد.
Labels:
covers art,
Graphic
Subscribe to:
Posts (Atom)