2008/09/21
Labels:
Newsletter
Ad. Ave [4]: anti-rubbish
"شهر ما خانهي ما" يكي از مسايل مهم و اساسي در هر مملكتي است. اين آگهي هم در راستاي عمل به اين شعار حفظ نظافت شهري است كه هميشه و در هر جايي توسط كساني فراموش ميشود.
Labels:
Advertising
Leviathan
گزارش رويدادها به اين خاطر همچنان برايم مشكل است كه واقعيت هميشه از خيال فراتر ميرود. هر قدر هم كه نوآوريهاي خود را عجيب بپنداريم، هرگز نميتوانند به اندازهي آنچه جهان واقعي پيش رويمان ميگذارد، غيرمنتظره باشند.
هيولا- پل استر- ترجمهي خجسته كيهان | نشر افق
هيولا- پل استر- ترجمهي خجسته كيهان | نشر افق
Labels:
looking outside inside
2008/09/19
The Godfather: Part II
Michael Corleone: There are many things my father taught me here in this room. He taught me: keep your friends close, but your enemies closer.
+
+
Labels:
bergamot flavour
2008/09/18
Walkman: Placebo - Protège Moi
بعد از پيوستن درامر جديد، استيو فارست، پلسيبو سخت مشغول كار روي آلبوم جديد است. تهيهكنندهي اين آلبوم ديويد باتريل است كه سابقه همكاري با تول را دارد.
Protège Moi آهنگي است كه دلايل زيادي براي دوست داشتناش دارم. دلايلي كه بازگو كردنشان جز اينكه وقتتان را بگيرد، نتيجهي ديگري ندارد.
Protège Moi آهنگي است كه دلايل زيادي براي دوست داشتناش دارم. دلايلي كه بازگو كردنشان جز اينكه وقتتان را بگيرد، نتيجهي ديگري ندارد.
2008/09/16
Lens: Peter Dean Rickards
در مورد جاماييكا، غير از آنكه يادم رفته يا اصلا نميدانستهام هيچوقت كه كجاي نقشه است، اطلاعاتم به دانستن مليت قهرمان دو ِ سرعت المپيك، محدود ميشود. عكسهاي آقاي پيتر دين ريكاردز دريچهاي رو به جاماييكا است.
Labels:
lens,
photography
2008/09/14
a boy named Sue
از تصادف است كه بعد از چهلوپنج سال خاك خوردن در ارشيو كلمبيا ركوردز و بعد ميان خرتوپرتهاي يك عكاس، صداي جاني كش از بين چند عكس سياه و سفيد بلند شود. فوريه 1959؛ من جاني كش هستم.
چند روز قبل، اگر اين حرفها بود، فكر ميكردي حتما يادبود است. سخنراني در روز مرگ. رو به آسمان ميكردي و آرام ميگفتي 12 سپتامبر. آن پسرك، اسماش چه بود؟ سو، آره اسماش سو بود. هنوز زندهست.
Labels:
music,
photography
2008/09/13
فراموش كن شايد وقتي ديگر
همهي آدمها تا بيستسالگي فرصت براي زخم زدن دارند. ميتوانند روح كسي را بياثر گذارند و ماندگار هم شوند اما اگر مرز را رد كنند، مرهمي ميشوند بر زخمهاي ديگران. زندگيشان به همين بهانه ميگذرد. شايد هم خودشان را عاشق بدانند كه آن وقت بايد منتظر زندگي ديگر باشند.
سايهها
طراح اين ميز، معماري امريكايي است. شك ندارم داشتن چنين ميزي ادمي شبدوست را حداقل تا وقتي كه به آن عادت نكرده، به آرامشي خيالانگيز نزديك ميكند. اختيارش را هم دارد كه شناور در امواج نور به صداي موسيقي گوش دهد يا صداي سكوت. استيون هال گوشهاي پروژهها و طرحهايش را در سايتاش ميگذارد و نيازي به گفتن نيست براي معماران داخلي منبعي خوب و بكر است، شايد به شعلهور شدن جرقهي يك ايده كمك كند.
Labels:
design,
one more cup of coffee
2008/09/11
2008/09/10
Ad. Ave [3]: AXE
1- هر گونه توضيح در مورد اين آگهي اثر حيرتآورش را خراب ميكند.
2- بهتر ميدانيد كه جيب و محتوياتاش چه ايدههايي به جماعت فرنگي ميدهد.
3- و البته (با حفظ احترام) متاسفانه، هستند كساني كه معتقدند براي تبليغ يك عطر بهترين انتخاب، گفتن ِ "عطر{...}، عطر جواني، با رايحههاي مختلف و دلپذير، در رنگهاي مختلف" است.
* Photos by Hans Gissinger
Labels:
Advertising
وقتي زمين گرد نيست
فكر ميكنم همهي ما به يك اندازه احمقايم. ريشهي رفتار آدمها از هر نوع و قبيلهاي ته تهاش به همين حماقت ختم ميشود. اگر فخر بفروشيم يا پشت ماسكي قايم شويم كه براي كسي/چيزي موجه جلوه كنيم فقط و فقط احمقتر به نظر ميآييم. اسير تضاد ميشويم. حماقتمان يك اندازهست، شكل ظرفهامان فرق ميكند.
2008/09/08
2008/09/07
Walkman: Riverside - OK
دريايي را خواب ديد كه جلوي چشماناش خشك ميشد و لحظهاي بعد امواجي سهمگين خيالاش را به هم ميريخت. اين ربطي به چيزي كه ميخواهم بگويم ندارد. اين كه ريورسايد براي انتشار آلبوم تازهي خود آماده ميشود. شايد عنواناش Anno Domini High Definition باشد. موسيقي ريورسايد (گروهي لهستاني كه در سال 2001 تشكيل شد) تركيبي است خوشفرم از موسيقي پينك فلويد، اناتما، اپث و دريمتياتر.
ميوههاي درختي كه ريشهاش پينكفلويد است طعم روياهاي فراموش شده، فرصتي براي خيالهاي فانتزي و كمي آرامشاند. گاهي زير سايهاش مينشينم و به روزهايي كه ميآيند، شايد هم به نهرهاي روان و پريان و حوريان و ميوههاي تمام نشدني ميانديشم.
L + Riverside: OK | Out of Myself(2004)
Need to stay right here
I don't care if there is a better place
I must try it myself
Again
My broken sleep will never be the same
I'm only hanging on
And waiting for another night
Covers art: Rapid eye movement
+ كارهاي فوقالعادهي آقاي تراويس اسميت كه تصويرگر جلد ديگر آلبومهاي ريورسايد هم هست.
Labels:
covers art,
Graphic,
illustration
2008/09/06
Black Hole
يكي از حسرتهاي بزرگ اين روزهاي من اين است كه كاش جايي بود در اين مملكت كه اين رمان گرافيكي را ميفروخت. نه اينكه تصور كوچكي باشد. فينچر را آن طرف سالن، بين جمعيت ميبينم. به طرفاش ميروم و ميپرسم كه فيلماش، همان كه بر اساس اين رمان ميسازد، چه وقت آماده خواهد شد. او لبخندي ميزند و شانهاش را بالا مياندازد. راهاش را ميگيرد و ميرود غافل از اينكه دوست داشتم يك نوشيدني مهماناش كنم. چند دقيقهاي حالم گرفته ميشود. متوجهي مردي ميشوم كه انگار صدايم ميكند. برميگردم و جلوي چارلز برنز ميخ ميشوم. كتابي به دستم ميدهد كه عنواناش حفره سياه است. اولين صفحه، آن بالا نوشته تقديم به پسري كه در مملكتاش اين رمان گرافيكي را نميفروشند.
Labels:
Graphic,
illustration
2008/09/05
amores perros
Susana: You and your plans. You know what my grandmother used to say? If you want to make God laugh... tell Him your plans.
+
+
Labels:
bergamot flavour
داداشي
خيلي دلم ميخواهد فردا از جلوي مغازهاي بگذرم كه پشت شيشهاش چسبانده باشند "پوستر داداشي رسيد" +
Labels:
society
2008/09/03
180
در سال 1998 عدهاي درامستردام دور هم جمع شدند كه امروز به واسطهي كارهاي خلاقانهشان و همكاري با موسساتي چون اُپل، امتيوي، موتورلا، سوني و به ويژه اديداس كه طي 9 سال مشتري ثابتي برايشان بوده، به اعتباري قابل توجه در تبليغات رسيدهاند. گروهي كه معتقدند كارهاشان از اصول و قوانيني مشخص و ثابت تبعيت نميكند و تنها ملاك براي آنها كاري خلاق، هوشمندانه و در جهت منفعت مشتريشان است.
180 شعبهي ديگري هم در لسانجلس دارد كه در سال 2007 تاسيس شد.
Labels:
Advertising
2008/09/02
صليب
صليباش را از گردن درميآورد و به طرفم ميگيرد. بعد راه بهتري را انتخاب ميكند. دستان كوچكاش به طرف گردنام ميآيند تا صليب روي سينهام بنشيند. متوجهي بند ديگري ميشود. ميپرسد كه چيست. در جواباش ميگويم دو برگهي كوچك است آن تو. جفتاش هم دعاست. نگاهم ميكند و ميگويد "اعتقاد داري؟"
Labels:
your possible pasts
2008/09/01
Lens: Elena Kalis
النا كاليس جايي گفته كه در زندگي از جريان طبيعت تاثير گرفته. آزادي در حواس. به همراه خانوادهاش در باهاماس زندگي ميكند. عكسهايش را دوست دارم. نوازشم ميكند. چون انگشتاني زنانه كه انحناي وجودم را از حسي غريب پر ميكند.
Labels:
lens,
photography
Subscribe to:
Posts (Atom)