تلفنی که بیستبار میزند.دستانی سست و کرخت. پنجرهها تیره شدهاند. صدای کودکان بیرون، جیغهای ممتد توپ پلاستیکیشان زندگی را صدا میزند به سبک خود. زندگی را صدا زدم به سبک خود. زمان سریعتر از آن است که با دستانم بگیرماش. نگهاش دارم آن قسمت را که میخواهم. میدانی سودی ندارد. لحظهای اگر به خودی ِ خود معنی داشته باشد، خبر از مردم نیست. خبر از دوستی نیست. خبر از عشقی نیست. خبر از هیچی نیست. در همان لحظهی متوقف هم خودت را میبینی. در همان لحظهی ایستاده، حسرت زمانی را میخوری که در رویای ایستایی زمان گذراندی. دلم نمیخواهد بفهمی. دلم نمیخواهد در میان واژگان بیهودهی گودالهای عمیقم، تاریکی را ببینی. در اینجا نور هم هست. خورشید هست. آفتاب میتابد.
اینها را روی کاستی ضبط کرده بود. طناب را از گردناش باز کردم. زنجرههای زنان آن بیرون. صدای پنکهی سقفی و تلفنی که بیستبار زد. خورشید غروب میکرد. هوا سردتر شد.
2009/09/28
2009/09/27
2009/09/25
Exit music - 02
like an old man
sitting alone at a lunch counter
never leave lonely alone
like a small town girl
a big city devours
never leave lonely alone
some of us laugh
even in our darkest hour
never leave lonely alone
unspoken rules of solitude
wound without a trace
a lifetime of dreams roll down your face
all that we can't say
is all we need to hear
when you close your eyes
does the world disappear
there's something in everyone
only they know
never leave lonely alone
it moves in the hidden ways
of joy and sorrow
never leave lonely alone
[Ben Harper | Never Leave Lonely Alone]
Labels:
exit music
That Moment
گاهی وقتها لحظاتی خودشان را به آدم میرسانند یا از لایههایشان بیرون میآیند و میایستند مقابلات و در اوج لذتی که هدیهات میکنند غم نهفتهای دارند که روح را میفشرند. اینجور وقتها میگویم که حتما مربوط به آن لحظه نیست. نگرانی از بعد، ترس یا تصویری در ذهن که اذیت میکند. آن لحظه اما ترکیبی عجیب از لذت و غم را مییابم. برهنه نیست اما از پشت تمام پوششهایش به روشنی نمایان است.
2009/09/23
2009/09/19
Today
آسمان به زیباترین شکلاش ابری است و حالا این ابرها بعد آفتاب داغ روزهای تابستان خیلی میچسبد. صبح باران شدیدی آمد بعد اینکه با داد و بیدادش بیدارم کرد و بوی نماش که صبحم را ساخت. آلبوم ِ تازهی نافلر نشسته است شیرین روی این لحظات. روی امروز همانطور که میوز، روی دیروز!
این را از اولین ساعاتاش میتوانستم حس کنم. امروز زیباست.
Labels:
your possible pasts
2009/09/16
Walkman: Porcupine Tree - I Drive the Hearse
Porcupine Tree: I Drive the Hearse L
When this freedom stains my coat
With the winter in my throat
When I'm lost I digg the dirt
When I fall I drive the hearse
And silence is another way
Of saying what I wanna say
And lying is another way
Of hoping it will go away
And you we're always my mistake...
Choice
در این دنیا همه چیز رو به خیر پیش میرود. هر چند در تمام زمان محدود و کوتاهاش شر قدرت گیرد و حتی در ماهیتاش تردید به وجود آید.
به اینها اعتقاد داشت. نه فقط از آنجا که ماورا همیشه جذاب بوده هر چند علم هنوز خیلی ناتوان باشد در کشف گوشهای از آنچه حقیقت یکتاست.
قرقیسیا یا آرماگدون. هر چقدر از تخیل بدانیدش در اعماق وجودتان، از همان وقت جنینی در شکم مادر، به آن اعتقاد دارید. دور یا نزدیک از معیارهای قراردادی زمانتان، رخ میدهد.
او منتظر هفت گنبد نورانی است. جایی اگر فرود آید به سمتاش خواهد رفت. هر چند خود را در لباس جنگ ندیده اما خواهد رفت. اینها را برایم گفت. که سعی خواهد کرد سمت خیر را بشناسد. سرنوشت هر چه که هست او انتخاب میکند. خیر یا شر. وقایع هرچند پوچ به نظر آیند اما تجربههایی ناب دارند.
به اینها اعتقاد داشت. نه فقط از آنجا که ماورا همیشه جذاب بوده هر چند علم هنوز خیلی ناتوان باشد در کشف گوشهای از آنچه حقیقت یکتاست.
قرقیسیا یا آرماگدون. هر چقدر از تخیل بدانیدش در اعماق وجودتان، از همان وقت جنینی در شکم مادر، به آن اعتقاد دارید. دور یا نزدیک از معیارهای قراردادی زمانتان، رخ میدهد.
او منتظر هفت گنبد نورانی است. جایی اگر فرود آید به سمتاش خواهد رفت. هر چند خود را در لباس جنگ ندیده اما خواهد رفت. اینها را برایم گفت. که سعی خواهد کرد سمت خیر را بشناسد. سرنوشت هر چه که هست او انتخاب میکند. خیر یا شر. وقایع هرچند پوچ به نظر آیند اما تجربههایی ناب دارند.
Labels:
delirium,
looking outside inside
2009/09/14
2009/09/10
Us & them
تشكل ضد خدا و ضد اسلام، آن تشكلي است كه با دو نفر يا سه نفر يا هزاران نفر يا پانصدهزار نفر يا دوميليون نفر يا پنج ميليون نفر دور هم جمع بشوند بگويند: فقط «ما» آدم خوب كجا پيدا ميشود؟ البته در داخل ما! بيرون چطور؟ خبري نيست! آقا انديشه خوب كجا پيدا ميشود؟ اگر ميخواهي سراغ آن را بگيري بيا همچنان دوروبر ما! آنطرفتر چطور؟ نه ديگه بيرون ما خبري نيست! برنامهريزي خوب كجا پيدا ميشود؟ فقط «ما»! اخلاص در نيت كجا پيدا ميشود؟ البته در جمع ما! بيرون جمع شما چطور؟ آنها همه شيطاني و اهريمني فكر ميكنند!
اين طرز فكر يك طرز فكر شيطاني و اهريمني است. حال ميخواهد مال يك فرد باشد يا مال يك تشكيلات. تشكل انحصارطلب و انحصارانديش از جانب هر فرد و هر گروه و هر جمع باشد، شيطاني از آب در ميآيد. معناي طاغوت همين است كه طاغوت ميگويد «من»! غير از من هيچ چيز! آن وقت در برابر حق و در برابر خلق كارش به طغيان كشيده ميشود. سركش ميشود. ابليس هم همين را ميگفت. خدا به ابليس گفت به آدم سجده كن، گفت نفهميدم خدايا اگر قرار است اصل و نسب هم باشد، من از آتشم، او از خاك است. آتش كه برتر از خاك است.
بخشي از سخنراني شهيد بهشتي در تاريخ دهم اسفند 1359، مسجد جامع نارمك
منبع: روزنامه جمهوري اسلامي، سهشنبه 1360/04/16 صفحه 4، شماره 604
Labels:
looking outside inside,
society
2009/09/08
Shadows
با صداي آرامي كه سخت شنيدماش گفت «گذشته، مسخرهتر از اوني ِ كه توش غرق شي». به آسمان نگاه كرد. ماه تقريبا كامل بود. به ماه توجهي نداشت. انگار به حفرهاي در دل ِ تاريكي آن بالا خيره شده بود. «ميدوني، خيس عرق بودم. نفسهاش آروم شده بود. بلند شدم و نشستم رو تخت. همون موقع بود كه انگار يكي چكش فولادي خراب كرد رو سرم. نگاهم قفل شد روي ديوار. روي عكسي از عروسياش. جهنم ُ ديدم. باورت ميشه؟ جهنم تمام عيار. نگاه ِ مرد ِ تو عكس تا مدتها جلو چشمم بود. سرم ُ انداختم پايين و از خانهاش زدم بيرون. روز بعد با گريه يه پاكت سيگار ُ كوبوند تو صورتم و رفت. ميدوني چرا؟ فقط بهاش گفتم من يكي ديگه رو دوست دارم. بعد از اون روز ديگه هيچ وقت نديدماش.»
نگاهاش هنوز به آسمان بود. سرش را آورد پايين. پاكت ِ سيگار را در دستاش چرخاند. يكي برداشت و روشن كرد.
نگاهاش هنوز به آسمان بود. سرش را آورد پايين. پاكت ِ سيگار را در دستاش چرخاند. يكي برداشت و روشن كرد.
Labels:
society,
your possible pasts
2009/09/06
2009/09/05
2009/09/04
Smile - Phase two
عطش باغچه خوابيد. نيمهي شب، همان آدم هميشگي، روبروي تصويري نشست. به تبسم معماگونهي دختري خيره شد. لبخند رويايياش را برداشت. سپردش به ياد. استيو از مردن ستارهها خواند.
Smile - Phase one
تبسمي كُشنده، چشماني ويرانگر. لذتي فروخفته در اندوه روياي فراموش شدهي قلبي خاموش. سوختن برگهاي پاييز بويي جنونآميز داشت. باران در روزي آفتابي ميان تَرَكهاي انديشهات. صدايت نميكند. فرياد نميزند. به رويا نميرود. افسانه نميگويد. شكافهاي منطق را ببند. آزاري لذيذ. هويتي ويران.
2009/09/03
Palace del Bailío
Hospes Palace del Bailío, the first and only five star hotel in Cordoba is located in the historical heart of the city of the caliphate, which was declared a Cultural Heritage site in 1982. The hotel is a fully realized combination of culture, wellbeing, art, history, cuisine and relaxation.
Labels:
interior design
2009/09/02
Death Proof
Jungle Julia: Okay, we're pretty clear on what it is you didn't do. How bout' enlightening us on what it is you did do?
Arlene: Nothing to write home about. We just made out on the couch for about twenty minutes.
Shanna: Dressed, half dressed, or naked?
Arlene: Dressed! I said we made out. We didn't do "the thing".
Jungle Julia: Excuse me for living, but what is "the thing"?
Arlene: You know, it's everything but.
Shanna: They call that "the thing"?
Arlene: I call it "the thing".
Shanna: Do guys like "the thing"?
Arlene: They like it better than no thing.
+
Labels:
bergamot flavour
Subscribe to:
Posts (Atom)