by Annika Aschberg
2009/08/31
Extreme
زماني هست، هرچند تعريف نشده كه سقوط، مرز جدايي است. بلندتر خواهي پريد وقتي تكهاي از زندگيات، همان را كه روياش متمركزي، خالي ميشود از تو و تو خالي از زماني كه گذراندي. نبوده يا قرار است باشد، گوشهاي ديگر از دنيايت، زماني ديگر. اوج تا بينهايت، مفهوماش گنگ ميشود اگر سقوطي را نبيني و بينهايت، كمتر از كوچكترين زمان ِ تعريف شده، كوچكتر از پالسي در مغز، قبل از سقوط است.
2009/08/28
Walkman: Iamx - Tear Garden
Iamx: Tear Garden L
...In the west they have made a plague,
We have built the ship, sailed it to our veins,
Don't think anything will break that chain.
2009/08/27
August 27
ادوارد تئودور گين، سال 1957 به خاطر قتلهاي سريالياش در امريكا دستگير شد. مجنون شناخته شد و باقي عمرش در يك بيمارستان رواني گذشت. اد-گين مثل هگل، متولد 27 اگوست است، سال 1906 به دنيا آمد. او، ادوارد تئودور گين، سال 1984 از دنيا رفت. شايد اين بيربطترين نوشتهاي است كه ميتوانستم روز تولدم منتشر كنم اما به هرحال من متولد 27 اگوست 1984 هستم.
Labels:
your possible pasts
Exit music - 01
Tell me true, tell me why was Jesus crucified
Is it for this that daddy died ?
Was it for you ? Was it me ?
Did I watch too much T.V. ?
Is that a hint of accusation in your eyes ?
If it wasn't for the nips
Being so good at building ships
The yards would still be open on the clyde
And it can't be much fun for them
Beneath the rising sun
With all their kids committing suicide
What have we done, Maggie what have we done ?
What have we done to England ?
Should we shout, should we scream ?
" What happened to the post war dream ? "
Oh Maggie, Maggie what have we done ?
[Pink Floyd | The Post War Dream]
Labels:
exit music
2009/08/23
گاهی اوقات روی جلد کتابها، قبل از نام نویسنده، نوشته شده است «دکتر»، گاهی وقتی همین کتابها را که باز میکنیم، در صفحهی اول، زیر نام دکتر فلانی، «استاد دانشگاه تهران» هم درج شده، و گاهی «استاد دانشگاه تهران» طاقت نیاورده و روی جلد رفته است.
+ پرونده، شمارهي نوزدهم
قصههاي غمانگيز كوتولهها
My Street
چرخوفلك، موشكي يا مدادرنگي؟! خيابان تنها شد. هم از او هم از پيرمرد بادكنك فروش با آن بادكنكهاي دوزارياش كه زود ميتركيد. اولدوز پشت پنجرهي اتاق و نور خورشيد كه از سوراخهاي پرده بيواسطه به فرش ميتابيد و من، عاشق خواب زير رگههاي نور. عاشق بريدنشان با انگشت. اولدوز پشت پنجرهي اتاق و من كه هيچ از او نميدانستم. نه از او نه از كچل كفترباز كه تنها نكتهي آشنايش شباهتي بود كه با حسن كفترباز داشت كه عصر به پشتبام خانهاش ميرفت و سوار بر كبوترهايش حول خانهاش ميگشت. خيابان تنها شد. روزهايي ميرسد هرچند كه دوچرخهاي، از همانها كه مجيد داشت، به گوشهاي خيابان ميرساند خاطرهها را به واسطهي مردي كه فرياد ميزند. لافدوزي-يه.
Labels:
your possible pasts
2009/08/19
crow on the roof
- چه خبر؟ چه كارها ميكني؟
- هيچ. ميروم آموزش اتومبيلراني. حسابي زخمي شدم. از اينكه زخمي ميشوم و كبود لذت ميبرم. قرصهايم را ميخورم همچنان. چند روز پيش دكتر بودم. قرصهاي جديد برايم تجويز كرد. گفت هربار كه ميآيي منتظرم يك تصميم قاطع در زندگيات بگيري. دانشگاه هم ميروم. دلم را زده، دلم ميخواهد معماري بخوانم. حسابي شيطان شدهام. مادرم ميگويد من تو را به خدا سپردهام. با ماشين حسابي حال ميكنم. دورهي بعدياش هم نزديك است. حسابي خرج دارد. با چندتا داف ريختيم آنجا براي خودمان گاز ميدهيم. يك روز بيا ببينيمات خوش ميگذرد.
- شوهرت كجاست؟
- اينجاست. بيبيسي نگاه ميكند.
- هيچ. ميروم آموزش اتومبيلراني. حسابي زخمي شدم. از اينكه زخمي ميشوم و كبود لذت ميبرم. قرصهايم را ميخورم همچنان. چند روز پيش دكتر بودم. قرصهاي جديد برايم تجويز كرد. گفت هربار كه ميآيي منتظرم يك تصميم قاطع در زندگيات بگيري. دانشگاه هم ميروم. دلم را زده، دلم ميخواهد معماري بخوانم. حسابي شيطان شدهام. مادرم ميگويد من تو را به خدا سپردهام. با ماشين حسابي حال ميكنم. دورهي بعدياش هم نزديك است. حسابي خرج دارد. با چندتا داف ريختيم آنجا براي خودمان گاز ميدهيم. يك روز بيا ببينيمات خوش ميگذرد.
- شوهرت كجاست؟
- اينجاست. بيبيسي نگاه ميكند.
Labels:
society,
your possible pasts
2009/08/17
2009/08/15
Walkman: Placebo - Speak In Tongues
Placebo: Speak In Tongues L
...
Don't let them have their way
Don't let them have their way
You're beautiful and so blasé
So please don't let them have their way
Don't fall back into the decay
There is no law we must obey
So please don't let them have their way
And don't give in to yesterday
We can build a new tomorrow today
We can build a new tomorrow today
We can build a new tomorrow today
We can build a new tomorrow today
Today, today, today
...
Honduras
Labels:
photography
آوردهاند كه...
مجنون از بس گريه ميكند در دوري ليلي كه باباش شاكي ميشود. ميگويد پسر چه كاري است كه با خودت ميكني و فلان. مجنون ميگويد اين همه رنج و غم و خطر كه ميكشم، دوست ميداند كه همهي اينها براي اوست. بابا ميگويد خُب بداند! مجنون هم جواب ميدهد پس تا قيامت همين براي من بس است.
(مصيبتنامه، عطار)
(مصيبتنامه، عطار)
Labels:
looking outside inside
2009/08/12
get away, get back
جهان، جهان ِ حراج وجدانهاست
حق بندهي زور است و زور بندهي حق
هردو
بندهي زر
پدر ِ پ اين را ميگفت.
Labels:
looking outside inside
2009/08/09
Battle For The Sun
الف: چندتا؟
ميم: 46تا
الف: 70 (+ دي)
ميم: چه كاور خدايي داره
الف: دقيقا، اسم آلبوم هم رديفه
ميم: آره، نبرد براي خورشيد؟ اين ميشه معنيش؟
الف: آره، يا نبرد بر سر خورشيد. اسم ِ گندهاي داره.
ميم: اسم تِرك ُ داشته باش: “Devil In the Details” يا مثلا “The Never-Ending Why”
الف: بينظيره
…
الف: 78%
ميم: 56تا
...
الف: تمام، عجب آهنگايي داره آقا. همين Devil In The Details
...
+ آقاي الف به واسطهي اينترنت پرسرعتتر، سريعتر از آقاي ميم موفق به دانلود آلبوم تازهي پلسيبو شد.
+ ششمين آلبوم پلسيبو “Battle For The Sun” دوماه پيش منتشر شد. ديويد باتريل مثل آلبوم قبلي، تهيهكننده است. بعد از همكاري كه با تول و ميوز داشت. در اين آلبوم پلسيبو از دو ساز ساكسيفون و ترومپت هم استفاده شده است.
+ كاور ِ آلبوم ديوانه كنندهست. ديوانه كنندهست. ديوانه كنندهست.
she
به خورشيد خواهم گفت داستان او را كه احساسم برايش آنقدر پيچيده بود تا آنرا ساده بخواهد. كه انقدر برايم اهميت داشت تا مرا بياهميت بداند. كه دور شد. در آغوش مردي ديگر خواهد خوابيد، بدون تصوري از آغوش من. او پلسيبو را دوست داشت.
Labels:
delirium,
your possible pasts
2009/08/05
Potato Portraits
Potatoes and human heads are quite similar. Not only is their skin porous like ours but they also come in different colors, shapes and sizes. Potato heads grow, sprout, age, and then decay... but they refuse to go without a trace!
Potato Portraits
+ Ginou Choueiri
Labels:
one more cup of coffee
Z4
در قابلمه را به دست ميگرفتم و به خيال خود ميراندم به دور از همهي هياهوها. ماشينهايم را به صف ميكردم. يك، دو، سه. سه ضربه با بند اول انگشت در جادهاي كه از گلهاي فرش ميگذشت و انقدر دراز بود كه همهي خانه را بپيمايد. زماني، اتومبيل تهران11 شبكهاي ما را ميخكوب ميكرد در تماشاي يك پرايد. زماني، شيشه بالابرهاي بيوك اوج لذت بصريمان بود. زماني ميراندم. در اتاقم. با در قابلمهاي، به هر كجا كه خيالم ميرفت. ما اين روزگار را گذراندهايم. بيام دبليو Z4 زير پارچهاي انتظار ميكشد. پنجشنبه، اولين پلاك شدهي اين مدل را ميفروشند. ميداني، روزگاري بود كه «ماشينات چيه؟» هنوز وارد گفتار ِ اين مردم نشده بود.
Labels:
society,
your possible pasts
2009/08/03
2009/08/01
Subscribe to:
Posts (Atom)